بیگانه ای که در من بود - قسمت دوم
حسین یعسوبی
تاریخ انتشار: 1398/08/21
شب دوم و تکرار وقایع. دوباره آن شرایط دلهره آور تکرار می شود و پس از خروج از آن حالت، قلم نویسنده در موضوع "عشق" شروع به حرکت بر روی کاغذ میکند و فلسفه عشق را واکاوی میکند ....
چگونه مي شود عاشق بود و عاشق نبود؟
آيا مي شود همزمان با عاشق بودن فارغ بود؟
چگونه در عشق بمانيم اما در عشق غرق نشويم؟
آيا انكار هر چيز آن را قوي نمي كند؟
پس با انكار عشق نمي توان رهايي يافت چراكهتنها قدرتمندتر خواهد شد.
براي رهايي از مسئوليت عشق چه كنيم؟
براي ترديدهاي عاشقي، براي از دست ندادن خودمان، براي چيزي در وجودمان كه ضجه مي زندآيا فرار، تنها راه رهايي از عشق است؟
چگونه ميشود عاشق بود و مستاصل نبود؟!
چگونه مي شود عاشق ماند اما در خود سرگردان نشد؟!!
چيزي شبيه يك خواستن بي پايان بي ملاحظه كه تو را به رفتن وا مي دارد و گامهايي كه با كفش هاي سنگين بر ماندن پافشاري ميكند؟!
آيا تفسير درستي است از عشق؟؟
عشق رنج و درد است يا آزادي!؟
چگونه با فلسفه عشق كنار بيایيم بي آنكه خودمان از دست نرويم؟
من فكر ميكنم بايد عشق را زندگي كرد،بدون عشق چيزي در هستي كم است، بي عشق ناقص مي شويم و راهي به سوي كمال نخواهيم داشت.
در رنجوري عشق، بخشي از آگاهي، زنده خواهد شد؛ در زخم، هميشه رشد و تولد بيدار ميشود، در عاشقي از خود دور ميشوي و اين تنها نقطه ايي ست كه از خودخواهي ذات كاسته ميشود،،،
اما چگونه مي شود در بستر عشق هم بيدار ماند و هم آرام خوابيد؟!
چگونه عشق، يك رمان اندوه بار نباشد كه به وصال نيانجاميد!
چگونه رنجوراه ايي نباشد كه در هر بيتش از درد ننالد و چيزي شبيه توبه نشود كه بعدها چون تجربه ايي دردمند از آن ياد نكني و دیگر هرگز قدمي به سويش ننهي؟
چگونه!؟
چيزي شبيه جمع اضداد بايد در عشق شكل بگيرد؛
عشق در عين بي تعادلي بايد با انديشه آغشته شود و در خود حل شود،،
بايد هر سان عاشق باشي و فارغ؛ چيزي شبيه آنكه هر لحظه به دارايي هاي دوست داشتني ات وابسته نباشي و اگر با يك پيراهن در كويري خشك رها شدي براي خودت كافي باشي!
آري عشق اينگونه بايد در تو تفسير شود تا هرسان عاشق بماني و هر لحظه رها ز آن.درحين بودن، نباشي در حين رفتن، بماني در حين سقوط، صعود كني، در نور تاريكي و در تاريكي نور را ببيني.
بايد تفرد را در حضور عشق هر لحظه بگنجاني.
بايد بگذاري كه عشق از اميالت قوي تر شود تا تو را نميراند بلكه تو را قوي تر كند تا تو را به سقوط نه، بلكه به صعود كشاند.
شايد جايي كه فكرت كار نكرد بايد به دستهاي رسواي عشق پناه ببري و از او بخواهي تو را به جاي وابستگي و حقير شدن، تو را به جاي دلبستگي و محتاج شدن، به بلنداي الوهيت درون معشوق وصل كند؛
آنجاست كه عشق زميني در تو ضعيف ميشود و عشق عرش در تو بيدار و قوي خواهد شد؛
چراكه الوهيت هر فرد از پاكي ست و قادر به محتاج كردنت نيست قادر به ضعيف كردنت نيست قادر به وابسته كردنت نيست بلكه تنها به رها بودن و بي نيازي و حل شدن در خود و او مي انجامد.
پس دريچه هاي ايمان و شفا را به روي عشق بگشا!
آنجاست كه عشق بدون انكار روي پاهاي خودش مي ايستد،
حتي دست هايت را مي گيرد و رهايت نخواهد كرد؛
چرا كه عشق هرگز نمي ميرد و پس از مدتي با تعبير حماقت، كدورت، انگ خامي و بحران غريزه، بيگانه خواهد بود.
عشق اگر عشق باشد و عاشق اگر عاشق، هرگز به معشوق وابسته نخواهد شد اما در معشوق هر لحظه زندگي خواهد كرد.
سارای